درباره وبلاگ


بنام خالق زیبائیهای بیشمار سلام به وبلاگ من خوش آمدید من یه جوونم مثل شما سعی میکنم تو وبلاگم مطالب خوبی بذارم تا هم خودم هم شما استفاده کنیم.... +++++++++++++++++++++ من دختری هستم که همیشه عاشق ولی نه عاشق یک مجنون بلکه عاشق زیبایی های خدا ، به نظرمن انسان باید عاشق باشه تا آخر عمرش . بعضیا فکرمیکنن عاشق شدن به این معنیه که بایدعاشق جنس مخالفش باشه ولی نه ،این نظرمنه ++++++++++++++++
آخرین مطالب
پيوندها
  • تیموری
  • ردیاب ماشین
  • جلوپنجره اریو
  • اریو زوتی z300
  • جلو پنجره ایکس 60

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان lifenet و آدرس lifenet.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 154
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 157
بازدید ماه : 168
بازدید کل : 47207
تعداد مطالب : 126
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


*********************


 ********************* ********************
******************
قالب میهن بلاگ تقویم جلالی

***************
 ****************

*****************
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
 ***************
استخاره آنلاین با قرآن کریم

**************** ******************
********* *******
lifenet
دانشجوی کارشناسی فناوری اطلاعات




 

بسم الله الرحمن الرحیم

ولایت‌پذیری و تبعیت از امام عصر از وظائف هر مسلمان است و در عصر غیبت، ولی فقیه عهده دار زمام امور مسلمین است. بر هر مسلمانی واجب است تا تبعیت خود را از ولی فقیه خود، هم به صورت زبانی و هم به صورت عملی اثبات کند.

ما وبلاگ‌نویسان و فعالان فضای مجازی وظیفه خود می‌دانیم تجدید بیعت خود با ولی‌فقیه را اعلام کرده و اعلام کنیم که حمایت‌ها و همراهی‌های ما با گروه‌ها و مسئولین تا زمانی است که در مسیر ارزش‌های الهی و اسلامی گام بردارند. ما با کسی عقد اخوت نبسته‌ایم و مرزهای اعتقادیمان را با تمام وجود حراست می‌کنیم.

ما معتقدیم که مشروعیت مسئولین نظام وابسته به اجرای احکام اسلامی و تبعیت از نایب عام امام زمان (عج) است و اگر کسی در غیر این مسیر گام بردارد، قرار گرفتنش در آن مسئولیت خلاف شرع و قانون اساسی است. ما از مسئولین می‌خواهیم تا «ولایت پذیری عملی» خود را اثبات کنند و راه را بر هرگونه شایعه و حرف‌های حاشیه‌ای ببندند چرا که ما معتقدیم که تبعیت از ولی فقیه در قالب سخنان زیبا نیست و باید این سخنان در عمل ظهور یابند.

تعز من تشاء و تذل من تشاء
بیدک الخیر انک على کل شىء قدیر
جمعی از وبلاگ نویسان و فعالان فضای مجازی

 



چهار شنبه 3 / 7 / 1391برچسب:, :: 10:46 قبل از ظهر ::  نويسنده : hamideh

 

چگونه یادواره شهدا برگزار کنیم؟ - قافله شهداء www.Qafeleh.ir 


چگونه یادواره شهدا برگزار کنیم؟ - قافله شهداء www.Qafeleh.ir

 



سه شنبه 2 / 7 / 1391برچسب:, :: 4:30 بعد از ظهر ::  نويسنده : hamideh

پیشکسوت: محمدرضا  جعفری یکی از رزمندگان و جانبازان 8 سال دفاع مقدس است که در ضمن در حوزه دفاع مقدس هم می نویسد و اشعار مذهبی زیادی هم سروده است. برخی از خاطرات او از جنگ تحمیلی در کتاب ها و سایت های گوناگون منتشر شده است. «صدای سکوت» یکی از کتاب هایی است که خاطراتی از او در آن آورده شده است.

یکی از اتفاقات جالب توجهی که در زمان جنگ برای محمدرضا جعفری رخ داده است نابود کردن هلیکوپتر عراقی با دوشکا توسط ایشان است که بد نیست این ماجرا را از زبان خودش بخوانیم:

عملیات‌ كربلای‌ پنج‌ در تاریخ‌ نوزدهم‌ دی‌ ماه‌ 1365 با رمز مبارك‌ یا زهرا(ع) در منطقه‌ی‌ شلمچه‌ و شرق بصره‌ آغاز ‌شد. اهداف عملیات به لحاظ اهمیت سیاسی و نظامی منطقه شلمچه به عنوان یکی از معابر وصولی شهر بصره، همواره در زمره اهداف رزمندگان اسلام بود.

خاطره ای که بنده می خواهم عرض کنم، اهمیت توسل به بانوی بزرگ اسلام حضرت زهرا (س) را نشان می دهد و هر وقت ما از بی بی توفیق می خواستیم در هر شرایطی به مدد ما می آمدند.

بعد از عملیات کربلای 5 ضعف دشمن مزدور برای همه روشن شد و در برابر شهادت طلبی و ایثار رزمندگان زانو زدند و استکبار شکست خورد؛ بنده در خیلی از عملیات ها شرکت کرده ام اما عملیات کربلای 5 و منطقه شلمچه چیز دیگری بود، واقعا یک کربلا بود.

به طوری که می‌گفتند: در جبهه کربلای 5 بودی وقتی طرف می‌گفت خیر، می‌گفتند: پس بگو در جنگ نبودی.

هلکوپترهای عراقی در سطح پائین پرواز می کردند و خیلی از بچه ها را به شهادت می رساندند و این برای ما یک معضل بود.

من تیربار دوشکا را برداشتم و گفتم امروز می خواهم با رمز یا زهرا (س) هلیکوپتر عراقی را بزنم که رزمنده ها شوخی می کردند و می گفتند مگر هلیکوپتر هم تانک عراقی است که هر روز یکی از آنها سهمیه شماست؟

من گفتم اگر حضرت زهرا (س) بخواهد آره مثل تانک های عراقی این را هم می زنم.

صبح زود با یک قبضه دوشکا و یک کمکی آماده شدم و در کمین نشستم. دیدم در حال نزدیک شدن است. نزدیک که شد من از پشت خاکریز بلند شدم و گفتم یا زهرا یازهرا و یک رگبار به پره ها و دم هلیکوپتر عراقی زدم که ضربه ای کاری بود.

دودی غلیظ از زیر هلیکوپتر بلند شد و  خلبان که قصد برگشت داشت، بدون درنگ به فاصله دویست متری باز یک رگبار دیگر به صورت «به علاوه» به هلیکوپتر زدم که با سر به زمین خورد و در مقابل چشمان صدها رزمنده، هلیکوپتر عراقی آتش گرفت.

شادی بچه ها با الله اکبر و یا زهرا بلند شد و من به بچه ها گفتم دیدید می شود با یا زهرا (س) هم تانک دشمن را زد و هم هلیکوپتر را! بعد از آن بعضی ها آمدند با من مصاحبه کردند که این شیوه نوین را باید توضیح دهید تا از آن استفاده کنیم من هم گفتم شیوه من رمز یا زهرا (س) بود و چیز علمی من نمی دانم.



سه شنبه 2 / 7 / 1391برچسب:, :: 4:18 بعد از ظهر ::  نويسنده : hamideh

عشق یعنی یه پلاک

و......



دو شنبه 1 / 7 / 1391برچسب:, :: 12:43 قبل از ظهر ::  نويسنده : hamideh

طناب

داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
خدایا کمکم کن. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
-
واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
-
البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
-
پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.



پنج شنبه 30 / 6 / 1391برچسب:, :: 3:24 بعد از ظهر ::  نويسنده : hamideh

 

اگر گیری وضو با آب زمزم             اگر سجاده گردد عرش اعظم   

اگر گویی اذان بر بام افلاک          گراز تکبیر گردد سینه ات چاک

 

اگر ضرب المثل گردد خضو ات           به حمد و قل هو له در رکوع ات  

اگر باشد به توحیدت تعهد               اگر گردی شهید هم در تشهد

مبادا بر نماز خود بنازی           علی را گر نداری بی نمازی

      علی را گر نداری بی نمازی

 

 

 

 

 

 



یک شنبه 16 / 1 / 139برچسب:, :: 1:20 قبل از ظهر ::  نويسنده : hamideh

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد